فیلم روزهای بعد - Latter Days 2003

وقتی از هواپیما زمین شب رو نگاه می کنی یه دنیا نقطه روشن و جدا از هم می بینی. هیچ نظمی ندارند؛ اونقدر در هم اند که هیچ ارتباطی نمی تونی بینشون پیدا کنی. فردا صبح که بین مردم رفتی یاد جدایی نقطه ها و در هم و برهم بودن دیشب اونها می افتی. از نزدیک به چشم می بینی روابط این پایین چه شکلی یه. از نزدیک به چشم می بینی همه دنبال روشن کردن چراغ خونه خودشونن. جدایی ها وقتی بین مردم هستی یه جورایی بهتر دیده می شه. تا اینکه چشم یکی از همون مردم با یقیه فرق کنه. حالا اگه بازم از بالا به همون زمین شب نگاه کنی فقط قشنگی می بینی. یه دنیا ستاره می بینی که هر کدوم دارن به یکی چشمک می زنند. می دونی چرا؟  چون ستاره تو هم اون پایین منتظرته. وقتی عاشق شدی همه دنیا قشنگ می شه. می خوای به همه محبت کنی فرقی نداره که طرف تو گرمای تابستون دو متر پارچه رو سر و تنش پیچیده یا یه تی شرت تن نما پوشیده. اون دو تا به هم چپ چپ نگاه می کنن ولی شما دو تا به هر دو شون می خندید.
این حسی بود که بعد از دیدن فیلم به من دست داد. البته ماجرای فیلم چیزه دیگه ای یه؛ ولی شیر بازیگرا حرومت اگه مرد باشی، ببینی و دمبل رو بر نداری! اگه اهل خودسازی باشی و ندویی باشگاه!