آنهایی که می دانند و آنهایی که نمی دانند برابرند؟

قدرت برای جوامع رشد یافته در دانش و آگاهی، علم و اطلاعات نهفته است؛ در ایران خوب می دانید اما ... .
کسی که بیشتر می داند و بهتر می فهمد، فرهیخته تر فکر و عمل می کند و قاعدتاً باید قدرت بیشتری بدست آورد و درآمد بهتری داشته باشد.
در جامعه ای که رشد نیافته است، اگر کسی بخواهد با فرهیخته شدن و یا فرهیخته کردن، قدرت بگیرد و یا قدرت بدهد، نافرهیختگان برای امنیت خود به مقابله با او بر می خیزند، به ویژه آن زمان که رقابت برای بقاء و بیشتر داشتن ضروری باشد. اگر نافرهیختگان در چنین شرایطی اکثریت را هم داشته باشند و اگر ابزاری مانند مردم سالاری را در اختیار بگیرند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود.
نافرهیختگان امور روزانه خود را چگونه انجام می دهند؟
با دروغ، زیراب زدن، کلک، کار درست نکردن و نبود درستی در کار و هر چه از جنس نافرهیختگی باشد. لازم نیست گفته شود چنین جامعه ای امور مملکتی را چگونه انجام می دهد و ساختارهای سیاسی – اقتصادی را چگونه می چیند؛ خود تا آخر کار رفتید.
پرسش اینجاست که چرا مردم در چند سده اخیر در گرفتن حق و فرهیخته کردن خود، این قدر منفعل عمل کرده اند؟
چرا برای یک هوای تمیز، کاری نمی کنند؟!
چرا برای آزادی موسوی و کروبی یا زندانیان حقیقی آزادگی کاری نمی کنند؟!
چرا اجازه می دهند بانک مرکزی با ریال یعنی سفره و حساب بانکی شان بازی کند؟!
چرا پول نفت را نمی خواهند؟!
چرا اجازه می دهند نفت خوزستان به فرض برای ایران خرج شود اما به درآمد آستان قدس کاری ندارند؟!

چرا در ظلمی که به همجنسگرایان _اولین مخالفان همجنس بازی_ و به طور کلی اقلیت ها می شود سکوت می کنند؟
چرا منفعل اند؟
چرا منافع آن ها با فرهیختگی تأمین شدنی نیست؟

نقل از کتاب " روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی" اثر دکتر کورش عرفانی:
"... میلیون ها از ما با وجود آنکه می دانیم آنچه بر ما روا می دارند بد است، زیرا سبب ناراحتی ما می شود، هیچ واکنشی نشان نمی دهیم. میلیون ها نفر از ما با وجود آنکه می دانیم آنچه به دیگران روا می داریم بد است، زیرا سبب ناراحتی آنها می شود، باز به آن کار دست می زنیم ... "
همچنین آمده است:
"... تاریخ تحول و تکامل بشری بر تغییر استوار است نه بر ثبات و تاریخ را نه بردگان مطیع دوران برده داری تغییر دادند، نه دهقانان سر به زیر دوران زمین داری و نه کارگران منفعل دوران سرمایه داری. این ها همه همان اکثریت مطلق بردگان و دهقانان و کارگرانی بوده اند و هستند که با پاسخ گویی به غرایز خود و بی اعتنایی به درک انسانی خویش بقاء انسانی خود را تأمین کردند تا زنده باشند که روزی بمیرند.
تاریخ را بی شک این اکثریت مطلق مطیع تغییر ندادند؛ تاریخ را آن اقلیت برده و دهقان و کارگری تغییر دادند که با پشت کردن به غرایز خود، بهای سنگین پاسخ دادن به درک انسانی شان را پرداختند ..."
نقل از کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" اثر علی رضاقلی:
"... البته ایرانیان ]در مبارزات اجتماعی[ به گونه ای منفعل عمل می کردند و در پاره ای موارد وارد یک درگیری سطحی و فرسایشی با ایشان ]حکومت ها[ می شدند. نحوه مبارزه نیز بدین صورت بوده است که نسبت به قدرت سیاسی رفتاری انفعالی در پیش می گرفتند، از این رو قدرت سیاسی که پایگاه داخلی خود را از دست می داد به دامن اجنبی می رفت و اگر منافع اجنبی ایجاب می کرد مردم با او همداستان می شدند و دخل هیئت حاکمه را می آوردند. یعنی مبارزات آنها به شرطی نقش تعیین کننده داشت که شرایط بین الملی مساعدت می کرد.
... مردم ایران در طول تاریخ پانصد ساله اخیر بارها بصورت غیر موفق با نظام های نامطلوب سیاسی داخلی مبارزه کردند و موفق نشدند و هنوز هم عبرتی برای تجدید نظر نگرفته اند."
به نقل از مصدق در همین کتاب می آید:
"ولی اگر گفتند هر آشی دولت پخت مردم آن را می خورند دیگر برای چنین ملتی ارزش قائل نمی شوند و ]دولت های خارجی[ سعی می کنند با یکی ]یعنی حاکمیت موجود[ طرف شوند و نظریات خود را انجام دهند."

پس از مطالعه این دو کتاب، این پرسش به ذهن می رسد که در مقابله با بازتولید مداوم نافرهیختگان منفعل، چه برنامه ریزی و چه سازماندهی مناسب است؟

در شرایط امروز وقتی فردی یا گروهی می خواهد قدرت بگیرد یعنی با آگاهی، علم و اطلاعات زندگی کند و فرهیخته باشد، نافرهیختگان در برابر او و عده ای در حسادت با او به مقابله آشکار یا پنهان و سرکوب بر می خیزند و در شکل گیری سازمانی- حکومتی به استبداد می رسند. نخبه ها را می گیرند، می بندند، می کشند و حالا دیگر آنهایی که بهتر می فهمند و بیشتر می دانند تهدیدی امنیتی به حساب می آیند.

امروز گرچه اکثریت جامعه در ظاهر منفعل به نظر می رسد، به ظاهر دست بسته است و اقلیتی نامنتخب بر آن حکومت می کند ولی در باطن و در اصل، نافرهیخته فکر می کند و فعالانه نافرهیخته عمل می کند.
راه مقابله با چنین شرایطی این است که در قدم اول از امنیت فرد فرد جامعه گرفته تا امنیت ملی، همگی با فرهیخته بودن پیوند داده شوند به گونه ای که کسب قدرت و ثروت، در بیشتر دانستن و بهتر عمل کردن برنامه ریزی و سازماندهی شود. در کنار آن، قدرت و ثروت را با عدالت اجتماعی باید آشتی داد. (یک نمونه عملی)

ملموس تر اینکه کسب درآمد و مقام باید با آگاهی و دانش در نسبت مستقیم مهندسی شود. امنیت ملی، اقتصاد ملی و ... باید با ضرورت وجود کار کارشناسی و مدیریت صحیح پیوند گیرد. یعنی تخصص و تعهد هر یک سر جای خود بنشینند؛ چیزی که تاکنون کمتر بوده یا نبوده است چراکه اکثریت منفعل جامعه کماکان نظاره گر است تا متعهدان پس از دهه ها با آزمایش و خطا مدرک تخصصی بگیرند. این باید تغییر کند.
کاتالیزور چنین تغییری ارزش یابی و درجه بندی اصناف و افراد از نانوا تا آیت الله و از دکتر تا مجلسی است.
به این مهم به چشم نقطه ای اهرمی برای استقرار و ماندگاری مردمی سالاری باید نگریست.
در نبود مردمی سالاری و عدم رعایت اصل "دولتی نبودن دین" اولین قدم برای بهبود فرهیختگی عمومی، ارزش یابی و درجه بندی اصناف و افراد از نانوا تا آیت الله و از دکتر تا مجلسی است. این کار همچنین به تقویت فازی نگری و حذف مطلق انگاری از درونی ترین تا بیرونی ترین لایه های اجتماعی می انجامد.
مردم سالاری برای اکثریت نافرهیخته بسیار زود است چون در نهایت، این اکثریت هستند که ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را از راه مردم سالاری شکل خواهند داد و باید به طور مدام محافظت کنند ولی قدرت آنرا ندارند یعنی توان فکری، تجربه و اطلاعات علمی لازم را ندارند و برای حفظ شرایط و منافع موجود خود و به خاطر سختی کار نمی خواهند آن توان را بدست آورند.

به امید روزی که دیگر چراهای زیر را با تعجب نپرسیم یا اصلاً نپرسیم!
دانشگاه های ما رتبه علمی مناسبی در جهان ندارند؟!
سیاستمداران ما علم سیاست نخوانده اند؟!
اقتصاد و تجارت ما ضعیف است؟!
دین همان علم است، تناقضی هم ندارد؟! (دین جایی با علم بالقوه تناقض پیدا می کند که بین حقایق و واقعیات، در طول زمان رفت و آمد کند و مجبور شود در هر بار حکمی ثابت و مطلق ارائه دهد. مثلا در حالی که دنیای علم به مضرات نوشیدن الکل به عنوان یک حقیقت و به نسبت نوع، میزان و مدت مصرف می نگرد، ادیان - حتی یک دین مانند اسلام- در واقع مقطعی آنرا کاملا آزاد یا کاملا ممنوع می کند.
باشد روزی که دین سالم تر و انسان تکامل یافته تر بتوانند واقعیات دنیا و حقایق را دانسته با هم جمع کنند و از مطلق نگری ها رها شوند.)

سیاست هم دینی اش علمی است؟!
دانشگاه ها هم باید دینی شوند؟!
ما در ایران همجنس گرا نداریم؟!
خدایا روزی دست توست از قدیم بوده، ریال هم فضولات همان اقتصاد خر است؟!
خدایا ولایت از آن توست از قدیم بوده، حکومت هم عصاره همان مغز خر است؟!
تو هم مثل من می خواهی از این مملکت بروی؟!
یا نشسته ای که آقا بلند شوند یا ...



عکس - نافرهیخته و منفعل - ضحاکیان همچنان مغز می خورند.

یک دیدگاه درباره: آنهایی که می دانند و آنهایی که نمی دانند برابرند؟

  1. ضحاکیان پرده ای الکترونیکی دور اطلاعات می کشند، به آنها بگو با آگاهی من چه می کنید.
    و چه مذبوحانه روی خورشید آگاهی، چادر می کشید.
    و چه نا آگاهانه نام خود را در دوران سیاه تاریخ ایران می نویسید.

    درود بر کاوه هایی که درفش آگاهی را بالا می برند.